فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

10 ماه و 5 روز گذشت و من اینی شدم که ملاحضه میفرمایید

        قند عسلی سلام عکسهای یکه مشاهده کردی نتیجه تلاش امروزم بود که با حوصله تک تک تاتو هارو رو بدنت کار کردم(ناگفته نماند که این تاتو ها رو اسفند از دیلم گرفته بودم و تصمیم این کارو از همون موقع گرفته بودم) پس از به خواب رفتن جنابعالی به عکاسی_با شال و کلاه و... خودم_ ازت پرداختم. البته تصمیم داشتم روی پاهاتم کار کنم ولی خسته شدی و اجازه ندادی. ...
31 تير 1391

لحظاتی خوش در پارک شقایق

با سلام و عرض ادب و احترام به همه دوستان مهربونم که مهمون همیشگیمون هستند، قدمتون روی چشامون امیدوارم از عکسها و مطالب لذت ببرید این عکسه امروز بعد ازظهره،گوله های سیب زمینی آب پز و پاستا صدفی، با دست بر میداری و میزاری تو دهان. نوش جونت مو قشنگ امشب افطار پارک شقایق دعوت مامان جون بودیم. عکس بالا که میبینید نشاندهنده دو انسانه که کارشون شاد کردن بقیه اس.شغل خوبیه مگه نه؟برخلاف خیلی از مشاغل که به همه چیز توجه میکنن الا آدم ها. این دو همنوع دوست درآمدشون از به وجد آوردن آدمها تامین میشه. یکی آکاردیون میزنه و میخونه و دیگری تمبک. باباجون ازشون خواست که برامون بخونن. شعر "پارسال سفر دسته جمعی رفته بودیم...
30 تير 1391

حمام بهانه اس...

عزیزم این روزها که اوج گرماس اکثرا به بهانه حمام استخرتو میبرم توحمام(چون از حمام درون وانت اصلا خوشت نمیاد و لذت نمیبری) و توش میزارمت و دودستی رو آب میزنی وآب بازی میکنی و تلاش میکنی که آبی که از لوله میادو با دستات بگیری (منم کلی بهت میخندم) و با آب پرون آب روت میریزم و خلاصه با هم از خودمون خوشی در میکنیم امروز این توفیق نصیب بابایی هم شد که شاهد این صحنه های خوش و فراموش نشدنی باشه ٢٩ تیر سال 1391 ...
29 تير 1391

نشاندن لبخند بر لبان...

دختر گلم من به صله رحم و سر زدن به فامیل مخصوصا به اونایی که دوستم دارن و بهم ابراز محبت میکنن خیلی پایبندم .خاله فاطمه (خاله مامان جون، مادر شهید) سالهاس که قدرت تحرک دست و پاهاشو از دس داده و بیماره ...چند هفته ای میشه که آبادان ترک کردن و مهمون شهرمون شدن، از بزرگان فامیله و خیلی مهربانه با دیدنمون شاد میشه امروز خونشون بودیم و براش بادکنک باد کردیم و تولد گرفتیم و برای لحظاتی سعی کردیم ذهنس رو از دردهاش دور کنیم شادی رو تو دلش مهمون کنیم و غنچه لبخندو رو لبانش بشونیم یادگاری از 28 تیر ...
28 تير 1391

تولد ده ماهگیت مبارک عزیزم

سلام دخترم ورودت به ماه یازدهم  مبارک تا چش رو هم بزاریم دو ماه دیگه هم میگذره و یک ساله میشی امروز تصمیم گرفتم که با اتوبوس بریم  زیارت شاه چراغ(ع). تو اتوبوس خانومی روبرومون بود.بهت میگفت بیا پیشم. رفتی تو بغلش، بعدش به من نگاه کردی که میخوام برگردم. منم گفتم دخترم مامانجونه، یه نگاه تو صورتش انداختی دوباره به من نیگاه کردی که نه مامان جون نیس میخوام بیام پیشت. من دوباره گفتم  عزیزم مامان جونه و شما به صورتش نگاه کردی تا متوجه میشدی که خودش نیس روتو به من میکردیو میخواستی برگردی تو بغلم خلاصه سه باره و چار باره، چند بار تکرار کردم...الهی فدای دخترم بشم که مامان جونشو خوبه خوب میشناسه بعدش سوار تاکسی که شد...
27 تير 1391

ماجراهای نخ دندون شبانه...

سلام  فاطمه جونم، سلام دوستان گلم هر شب با من نخ دندون میکشی که دندونات خراب نشه. در واقع من که میخوام نخ بکشم دستتو دراز میکنی که منم میخوام. یه تیکه از نخو برات جدا میکنم شروع به خوردنش میکنی و ...  این عکسها مربوط به دیشب ساعت 1 بامداده که از خونه مامان فریده برگشتیم(ببینید تا پاسی از شب بیدارم) تو این عکس داری نخو از دستم میکشی   بقیه ماجرا در ...   تو این عکس داری به پاکسازی دندونات میپردازی   عکسهای شهربازی ستاره با مهرسا    ...
25 تير 1391

شالاپ شلوپ روی آب و...

  سلامی به پاکی آبی که قراره فاطمه توش بشینه و کدرش کنه سلام عزیزترینم، سلامی به گرمی این روزهای گرم تابستون که فرصت مناسبیه که از آب بازی و شالاپ شلوپ زدن روی آب حسابی لذت ببری و سرگرم باشی امروز آدینه اس. در راه برگشت از بوشهر ناهار رو در باغ باباجون صرف کردیم (با ماجراهایی که تو طبخش داشتیم  هیچوقت یادمون نمیره کلی خندیدیم) تا فراموشم نشده به اطلاعت برسونم که مامان جونینا گوسفند گرفتند و دوباره همه قلم ها و ماهیچه هاشو برا نوه عزیزش کنارگذاشت. دستت درد نکنه مادر عزیزم که همیشه به فکرمون هستی، کاش میتونستم گوشه ای از زحماتتو جبران کنم تصویری از غوره باغ   آرزو دارم همیشه شاهد لبخند رو لبانت باش ب...
23 تير 1391

اولین لاک فسقل خانوم

گل خانومم چون لباسی که میخواستم برا جشن تنت کنم ترکیبی از دورنگ قهوه ای و سبز بود این دو رنگ لاکو واست گرفتم شب وقتی خوابیدی عملیات لاک زنیو شروع کردم به خیال خودم وقتی خوابی کمتر تکون میخوری زهی خیال باطل!! همون طور که در عکس پایین مشاهده میکنی دستتو مشت میکردیو لاکارو میماشتی به...دستتو تو دستم نگه میداشتم که به جایی نزنی ولی زیاد فایده نداشت خلاصه به هر سختی بود کار به پایان رسید و اینی شد که میبینی ولی خیلی ناز شد. جفت پاهاتم  به همین سبک لاکیدم   ...
10 تير 1391